انتظار کشیدن یونا برای برگشت بابایی به خونه
نزدیک وقت رسیدن بابا به خونه که می شه بهانه های من هم شروع می شه مامان منو میاره تو حیات که هم بازی کنم هم بهونه گیری از یادم بره
هوا کم کم داره سرد میشه .دیگه پاییز شروع شده . امروز من حمام کرده بودم و هوا یه کوچولو سرد شده بود منم لباسی رو که خاله الی برام از ایران فرستاده بود رو پوشیدم .
بازم منتظرت بودم بابایی جونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی